::..آدمك..::


              اگر مغز داريد مي توانيد نابغه باشيد!

                            

 


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 18:20|GolnOoSh|


از ديشب خيلي ناراحتم خيلي......

بقيه چي راجع به من فكر ميكنن؟؟ چرا اين طوري فكرميكنن...

انگار همه فكرميكنن به جايي رسيدم كه حقم نبوده....شايد فكرميكنن شانسي بوده......

اين منو خيلي ناراحت ميكنه.....

كلي تلاش كردم تا تونستم به يه موفقيت كوچيك برسم كه يه كم تو زندگيم تنوع ايجادشه...يه كم خوش حال باشم........

اما همه شيريني موفقيتو به من زهر كردن.......زهري خيلي خيلي تلخ تر ازاون شيريني..

خدايا مگه من چه گناهي كردم....چرا فكر ميكنن حقم نبوده...انگار خوشحال نيستن...حتي دبيرم هم احساس ميكنم خوش حال نيس از اين موضوع....انگار دوس داشتن كس ديگه اي به جاي من باشه.....اي كاش اشتباه فكركنم.......راستش هرچند خيلي دلخور نبودم از اين موضوع اما حتي بهم يه تبريك خشك وخاليم نگفتن.....

سعي ميكنم ذهنمو با اين موضوع خيلي مشغول نكنم......اخه اين موفقيتم تو يكي از درساي مورد علاقم و براي دبير مورد علاقم بوده........اما اصلا برام خوشايند نيست كه احساس كنم اين همه تلاشم واسه هيچكي حتي يه ذره ارزش نداشته.......خيلي سخته باور كنم ادما اين قدر قدرنشناسن.........اما واقعا اين دلخوريا فقط وفقط اعصاب منو خورد ميكنه نه اعصاب كسي كه ازش دلخورم.....ميخوام سعيمو كنم به همه نشون بدم كي هستم......

ميدونم نبايد اينقدر اسيب پذير باشم.......اما اگه تو اين مسير رسيدن به موفقيتم صدمه اي به من وارد شه....بعداز خودم همه رو مقصرميدونم ونمي بخشمشون.......با اينكه ميدونم بخشش باعث ارامش خودم ميشه.....


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 22:5|GolnOoSh|


ساعت ها...دقيقه ها...ثانيه ها وتمام لحظات ميگذرند...شايد سريع تر از هميشه....

لحظه اي برايم ماندگار نيست...

لحظه اي برايم يادگار نيست....ولي شايد من اين طور فكر ميكنم واشتباه است...

پريشب بعد از مدت ها احساس رضايت داشتم از خودم....احساسي كه خيلي وقت بود ازدست داده بودم ولي دوباره از دستش دادم.....اي كاش محكم تر نگهش ميداشتم!

الان خيلي خسته ام....ازتلاشي كه امروز كردم خوش حالم....خيلي لذت بخش بود...اماگله دارم....ازخيليا !

اي كاش اشتباه باشه بعضي چيزايي كه فكر ميكنم........

دارم فرار ميكنم.......نميدونم ازچي...يعني گريز رو دارم به چي ترجيح ميدم؟؟ اين چيزيه كه عذابم ميده......

مقامت خيلي سخته....اما من در مقابل چيزايي كه بايد مقاومت كنم نميكنم ودرمقابل چيزايي كه بايد مقاومت نكنم ميكنم...درحالي بايد برعكسش باشه..!!!!

از اجبار متنفرم......امامجبورم ميكنن...الان دوروزه دارم از رو اجبار كاري رو انجام ميدم....اما فقط اولش اجبار بود الان ديگه بدم نمياد از اين كار دوسش دارم.....!

بايد اراده اي قوي تر از اينا داشته باشم ولي هنوز نتونستم.....

بايد خودمو بيشتر اصلاح كنم اما هنوز نتونستم....

همش موج منفي ميدم....ميدونم...از نصيحت بدم مياد دوس ندارم كسي بهم بگه چي كار كنم...

تازه فهميدم شناخت ادما خيلي سخته ....شايد سخترين كاراي دنيا باشه..هيچ كي رو واقعا نميشناسم....هيچ كيم منو نميشناسه...شايد اين طوري بهتر باشه...اما اگه با يه ديد ديگه بهش نگاه كنم مي بينم دارم عمرمو ميگذرونم با دوستام...بادوستايي كه گاهي فكر ميكنم بامن غريبه اند....چقدر بد.......حس بدي دارم نسبت به اين موضوع....هيچ وقت دوس ندارم به دوستام فكر كنم....اينم عذابم ميده...

بعضيا با من طوري برخورد ميكنن كه انگار من احمقم...اما بهشون اجازه نميدم از اين به بعد ....ازشون اين انتظارو نداشتم....اينم عذابم ميده...

گاهي متاسفم واسه خودم كه زندگي منو شجاع بارنياورده....تنهام و مستقل....

پس خودم درس شجاعتو ياد ميگيرم....خودم درس زندگي وزندگي كردنوياد ميگيرم....خودم انديشه ها وانديشيدن رو ياد ميگيرم.....كار ديگه اي به ذهنم نميرسه....تسليمم! تسليم همه! بايد تسليم نبودنو هم ياد بگيرم!!!!


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 18:28|GolnOoSh|