::..آدمك..::


      خسته شدم...هرچيزي كه انتظار نداشتم اتفاق افتاد..

      ميترسم...ميترسم بازم چيزي كه انتظارشو ندارم اتفاق بيفته...

     دوست ندارم بگم چرا خداي من اما اين چيزيه كه خيلي تو ذهنم مياد ...

     خدايا ميدانم در اين دنيا همه چيز جواب دارد اما نمي فهمم خيلي چيزهارو..

    هميشه سعي ميكنم روي زمينت متكبرانه راه نروم...متنفرم از غرور وتكبر...

     اما ادمهاي اطرافم لبريزند از غرور...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 22:46|GolnOoSh|


       گاهي بايد به بعضي ها گفت خداحافظ ونبخشيد...

       هميشه هم بخشيدن باعث ارامش نمي شود...

       سعي ميكنم ياد بگيرم اگه كسي به منم گفت خداحافظ فقط بگويم به سلامت...

       هر چه ميخواهند در رويايشان غرق باشند...

       از نظر من مرده اند...

       چه فرقي دارد غرق در دريا باشي يا رويا ...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 21:0|GolnOoSh|


  صداي بعضي اهنگا انگار دلم رو ميسوزونه...بعد خاكستر وبعد سوراخي كه به جا ميماند ومن ...

  دلم تنگه ...خدايا كي مجازات جرم هايم به پايان ميرسد ...

   نميدانم چيست اين جرم اما مجازاتش دور ماندن است از هر چه كه ازته دلم دوستش دارم....


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 1:10|GolnOoSh|


   لبخند را از لبانم دزديدند...

       انتقام من هم همين است...

             لبخندشان را بدزدم...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 18:10|GolnOoSh|


 ديگر چه بگويم از حقي كه بهش نرسيدم...

 خدايا كجايي؟چه ميكني؟چرا من؟

فقط همين ها اين روزها در ذهنم نقش بسته ...

 خدايا حقم را كي بهم ميدي...خدايا شكرت ميكنم ...اما...

 اما نمي دانم چرا بهترين روزهاي زندگيم هميشه خراب ميشود..هميشه تبديل به تلخ ترين روزهايم ميشود...

 اما ميخواهم بدانم خداي عادل من ان زمان كه بندگانش در حقم بي عدالتي كردند چرا اين اجازه را داد...

 خدايا باشد دارم تمام سعيمو ميكنم كه بپذيرم اين تقدير را....سعي ميكنم قانع باشم

 من دكتر اينده شدم فقط براي همين خوش حالم كه به هدفم رسيدم اما به حقم نرسيدم...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 1:26|GolnOoSh|


    چشمانم را مي بندم...

    تمام لحظات گذشته ام مثل فيلمي بريده بريده مي بينم...

    خيلي خسته ام ازاين زندگي...

    تنها يه چيز ميتونه منو شاد كنه...

   خدايا من چه قدر لايق رنجم..؟

   خدايا باورت دارم خودت ميدوني...

   ميخوام ازهمه دور باشم.....خيلي دور...

  هنوز انتخاب نكردم كدام سياره....

  اما تنها ميخواهم تنها باشم ودور..

  خدايا اونايي كه دوسشون دارمو بهم نزديك كن خواهش مي كنم...

 خدايا ديگر تمام شده همه چيز ...ديگر قدرت مقابله با تقديرم را ندارم..

 من روي زمين افتاده ام ..و دستم را كسي نمي گيرد منتظرم........

  خدايا از فردا ديگر مجبورم بپذيرم همه چيز را...

  خدايا شرمندم نكن....

  من فقط حقمو ميخوام ...نيازيم نمي بينم بگم حقم چيه...

  خودت بهتر ميدوني...

  چشمانم باز نمي شوند...مژه هايم با اشك هايم يه هم چسبيده اند ومن حتي ناي بالا بردن دستم وپاك كردن اشك هايم را هم ندارم...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 19:15|GolnOoSh|


  نمي دونم بايد ارزوهامو تو كدوم باغچه دفن كنم...

 دلم اونقدر گرفته كه هيچي روش اثر نداره....دوست دارم فرياد بزنم...

 تو ذره ذره ي وجودم احساس خستگي ميكنم...

پارسال گفتم تصميمو گرفتم گفتم كاري كه ميخواهم بكنم برنده شدن است اما نمي دانم ارزش از دست دادن ارزش هايم را دارد يانه ...

اما الان ميگم اين دنيا ارزش هيچ چيزي را ندارد...فقط بايد لذت برد...

 انگار خيلي از خودم انتظار داشتم...

 همه چي پرپر شد...

 زحمتام هيچ شد ...مني هيچ بودم بازم هيچ ماندم....

 خدايا همه چيزو ميزارم به حساب مصلحت وتقدير..

 گفته بودم تقديرم را پذيرفتم اما نه من تقديرم رو قبول نكرده بودم...

نمي دانم حقم چيه اما حق اونايي كه زندگيمو نابود كردن نفرين شدنه ...

اما ميزارم خدا خودش حقشونو بده...

من عدالت خدا را باور داشتم وسعي ميكنم باور داشته باشم....

 


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 11:56|GolnOoSh|


      پس فردا كنكور دارم وفقط باورم نمي شود....همين..

     اين يك سال خيلي سخت بود اما زود گذشت....

    خدايا مي دانم بنده ي خوبي نبودم اما به كمكت نياز دارم تا ارامش پيدا كنم....

     ديگر سپردم به خدا همه چيز را.....


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 10:55|GolnOoSh|


   اي كاش زندگي گونه اي ديگر بود....

 نميدونم وقتي يه سري حساي بدي كه داري از بين بره بايد بهش گفت معجزه ...يا..!؟؟

 گاهي فقط چون دركت نمي كنند بايد اشك بريزي...

 الان خوب ميدانم هيچ كس مرا درك نمي كند ...هيچ كس هيچ كس هيچ كس...

  نمي دانم شايد هنوز هم كسي نمي داند من عوض شدم ...من واقعا تغيير كردم اما كسي اين را نمي فهمد...

 گاهي بايد از همه ي دنيا بريد...از همه كس وهمه چي...اما صبر كرد وانتقام گرفت...

  خسته شدم امسال انقدر به كارنامه هام خيره شدم...به ترازا ودرصدا...

  حق دارم مريض شده باشم الان كه فكر ميكنم..


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 13:56|GolnOoSh|


    تازه دارم وارد مبارزه ميشوم....

    مبارزه با چيزهايي به ان ها علاقه اي ندارم...

    مبارزه با خودم....

     نمي دانم چه ميشود....

      نمي دانم خدا ميخواهد چه بشود اما هر چه هست ديگر ميفهمم...فقط براي همين خوش حالم...

     شايد از سردرگمي نجات پيدا كنم بالاخره...

     در زندگيم هميشه به طرف چيزهايي رفته ام كه به انها علاقه اي نداشتم...باز هم دارم همين كار را ميكنم....

  


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 11:2|GolnOoSh|


          فرقي ندارد از اين دنيا چه قدر حقت را بگيري....

          اخرش تسليم شدن است...تسليم تقدير......قانوني براي همه...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 18:2|GolnOoSh|


گاهي فقط باخود ميگويم زندگي با تمام لحظات تلخ وشيرينش در حال گذراست ...وان قدر سريع ميگذرد كه از نگاه كردن به ان خسته مي شوم...پس با وجود تمام مشكلاتت بخند و لذت ببر..!!


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 16:42|GolnOoSh|


    خدايا شكرت ميكنم هميشه با همه ي چيز هايي كه ميدانم حقم نبود امسال برسرم بيايد...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 19:13|GolnOoSh|


    نمي دانم مي خواهد چه بشود احساسم ميگويد قرار است اتفاقي بيفتد....

    اگر اين طور باشد ديگر تسليمم..

    تسليم سرنوشت....

   


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 9:18|GolnOoSh|


   ان قدر اين روزها احساس بدي دارم كه حتي ذره اي از ان را هم نمي توانم بيان كنم...

   فقط از خدا سلامتي خواستم چون به ان واقعا نياز دارم...

  


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 12:28|GolnOoSh|


   الان ديگه شكي ندارم كه زيادي خاموشم....

   ميدانم بايد به خودم اعتماد بيشتري داشته باشم....ميدانم بايد خودم را باور داشته باشم...حداقل اين دوماه..

    دلم براي خنديدن تنگ شده حتي يه لبخند واقعي هم كافي است براي ادامه ي زندگي ام...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 8:49|GolnOoSh|


    الان  زماني است كه بيشتر ازهر وقت ديگري نياز به پرواز دارم..

    نياز به سبك بالي...نياز به اسودگي...

    زمان انقدر تند ميگذرد كه ادم از نگاه كردن بهش چشمانش درد ميكند...

    باگذشت زمان زندگي ام هر چند وقت به گونه اي ديگر ميشود..

   شايد چيزهايي كه الان از خدا ميخواهم با چيزهايي كه چند ماه پيش ميخواستم خيلي فرق كرده باشد...

    شايد اهدافم تغيير كرده باشد...اما هيچ كس چيزي از درون پر اشوب من نميداند..

    خيلي چيزها ديگر برايم مهم نيست..

    خيلي چيزها به سرم امده اما گله ندارم  از اين سرنوشت...هنوز هم خدايم را شكر ميكنم...

   هرچه بيشتر به اطرافيانم نگاه ميكنم بيشتر تنهايي را حس ميكنم...

   گاهي با اين كه ادما خيلي به هم نزديك اند اما دلشان خيلي از هم دور است...خيلي...

   ديگر برايم مهم نيست صدايم را كسي بشنود يانه ...چون برايم كافي است كه خدايم صدايم را ميشنود...

   فقط حقم را ميخواهم...بايد ذره ذره ي حقم را از اين دنيا وادماش بگيرم و ديگر هيچ!!

   


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 15:14|GolnOoSh|


      هنوز هم به نقطه ي اغاز راهم شك دارم.........هنوز هم نمي دانم ايا راه درستي امده ام يانه....

      اينده هم برايم زيباست هم ترسناك......

      دوست دارم به انچه كه توانيش را دارم برسم....

      گاهي دوست دارم همه ي اين راه را برگردم تا راه ديگري را انتخاب كنم....

      راستش گاهي فكر ميكنم من هميشه خلاف جهت زندگي حركت كردم...

      هميشه به طرف چيزي رفتم كه دوسش نداشتم...

       نمي دونم شايدهم تقديرم باشد ...شايد خدايم خواسته باشد....

       فقط بايد به خودم بگويم من ميتوانم...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 10:4|GolnOoSh|


      شايد از هميشه پريشان تر باشم...

      فكرم روي چيزايي است كه از دست دادم...

      فكرم خيلي مشغوله...

      نمي دونم چيكار كنم...ارامش ندارم......

      خسته شدم از بي توجهي ها...اخه ديگه تا چه حد ادم به فكر خودش باشه...

      ادم تا چه حد ميتونه ادماي ديگه رو فراموش كنه...

       احساس ديوونگي ميكنم...احساس مريض بودن...

       دوست دارم چشمامو ببندمو و باز كنم ببينم تو دنياي ديگه ايم...

       احساس ميكنم قدرت مبارزه با سرنوشتم رو ندارم...

        دوست دارم به چيزي كه ميخوام برسن....دوست دارم چيزايي كه فكر ميكنم اتفاق بيفتن...

        دوست دارم تفكراتم عوض شه و من يه ادم ديگه شم...

         چيزي نمي تونم بگم...

         مدت زيادي تو اتاقم ميشينم و توخيالاتم پرسه ميزنم....خب چيكار ميتونم بكنم براي خودم ؟؟

         چيزي به فكرم نميرسه....


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 20:34|GolnOoSh|


         اگر به هدفم نرسم چه كسي را مقصر بدانم؟؟؟؟  نمي دانم...

         ولي مي دانم خودم نيستم....


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 21:44|GolnOoSh|


         راستش ديگه حوصله دارم بشمارم چه قدر مونده....فقط اينو ميدونم حدود 5 يا 6 ماه....

         هنوز هم نمي دانم سرنوشتم قرار است چه بشود....نمي دانم تا الان برنده ام يا بازنده...

         بازنده نيستم اما برنده هم نيستم.....

         نمي خواهم بگويم مي توانستم كاري براي خودم بكنم اما نكردم....

         نمي خواهم بگويم كاري مي توانم براي خودم بكنم اما نميتوانم....

         راستش احساس بدب دارم....احساس ناتواني با اين كه شكي در توانايي خودم ندارم...شكي در استعداد هاي خودم ندارم....

         فقط از خدا كمك ميخوام.....

        نسبت به بقيه خوبم اما نسبت به خودم نه...راضي نيستم از خودم....

        ولي بازم خدا رو شكر ميكنم كه تا اين جاي راه با من بوده...

        من فقط ميخوام يكي از ارزوهام واقعيت پيدا كنه....فقط ميخوام كسي بشم....فقط همين!

    


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 14:27|GolnOoSh|


    دلم فقط كمي گرفته....

    برام دعا كنيد...

    فقط شش ماه مونده ...بعدش يا به هدفم رسيدم يا نرسيدم...

   


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 20:32|GolnOoSh|


      اعصابم از هميشه خوردتر است....ناراحتم...نمي دونم دليلش چه قدر مهمه....

      ابان هم تموم شد اما انگار هيچ كس دلش نمي خواد دست از لجبازي برداره ...كم كم با همه دبيرا مشكل پيدا ميكنيم.....شايدم اونا با خودشون درگيرن....

     شايد علت همه ي اين مشكلا اين باشه كه بعضيا بقيه رو درك نمي كنن....شايدم اونا تجربه نكرده باشن اين حسو  اما اين واقعا سخته كه ببيني ايندت جلو چشمات داره پرپر ميشه....اين كه سرنوشتت چيزيه كه حتي فكرشم نميكردي...خيلي سخته وقتي مياي خونه اشك تو چشمات حلقه زده باشه بعد بري دنبال جايي بگردي براي اشك ريختن....بعد هم همه چيزو تو خودت بريزي....

     اما الان چيزي كه از همه سختره متقاعد كردن ديگرانه....به نظر من اول متقاعد كردن اين دبيرايي كه هر چند بهشون حق ميدم...اما به خودمون بيشتر حق ميدم....احساس ميكنم ديگه روزي نيس كه تو مدرسه ارامش داشته باشم....

     اين ارامش از همه گرفته شده...اما ما واقعا بهش نياز داريم.....همه  در جست وجوي همين ارامشن...

     سلامتيمو....ارامشمو...روانمو...شايد حتي خيلي از عقايدمو...خيلي از دوستامو...تو اين مدرسه از دست دادم...

     فكر كنم ديگه چيزي واسه از دست دادن نداشته باشم....

    گاهي فقط از ميخوام عادي زندگي كنم....يه زندگي ساده داشته باشم...راستش براي بار هزارم بايد بگم خسته شدم از اين مدرسه....

    ديگه بايد چي كار كنم كه نكردم....ديگه من كه نميتونم از جونم بگذرم....

    ولي شايد تنها راه فراموش كردن باشد....فراموش كردن همه ي اين راهي كه امده ام...فراموش كردن همه ي اشك هايي كه ريخته ام...

     


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 10:43|GolnOoSh|


              شايد امروز باز از ان روزهايي بود كه دعوا در كلاسمون زياد بود...

               امسال اعصاب همه خورده...

              چون هر كي به دنبال سرنوشت خودشه....

              سعي كردم به كسي توجه نكنم...

              سعي كردم از حرفاي بعضيا چيزي به دل نگيرم...

               خب شايد حق با همه باشد...

               اما خسته شدم...خيلي...

               شايد بيشترين چيزي  كه الان هر كسي به ان نيازمند است ارامش باشد....

               نمي دونم ولي شايد مشكل ما به قول يكي از دبيرامون اين باشه كه انتقاد پذير نيستيم...

              روز ها همين طور دارند ميگذرند...سريع تر از هميشه شايد...

              

            

 

          

 


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 14:34|GolnOoSh|


        نمي دونم چه انتظاري دارن همه..

         الان حوصله ي انجام هيچ كاري رو ندارم....

         هيچ كاري براي ما نمي كنن اينجا...

         اينجا همه تنهان...

         اينجا هيچكس دوست ندارد با ديگري حرف بزند...

        اينجا همه دوس دارن به هم دروغ بگن..

         ميدونين اينجا كجاست؟؟

         اينجا اگه بشه اسمشو گذاشت كلاس...يه كلاسه...

         خسته شدم...اما هنوز اول راهه...انگار همه ميخوان خودمو بكشم براي درس خوندن...

         ما اصلا دبير بينش نداريم...

         يكي اينا رو بخونه شايد فكركنه من تو روستا زندگي ميكنم...!!

          نه...تازه اين بهترين مدرسه ي شهره...

          اينجا فرزانگان است....!

          صداي يك دانش اموز كنكوري..!

 

        

         

  

        


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 15:54|GolnOoSh|


   چشمانم پر از اشك است...

   نه ناراحت نيستم...

   خوش حالم نيستم كه بگويم اشك شوق است...

    نمي دونم اما هر چه هست باز هم ميگذرد..

    نميدونم بايد اميدوار باشم يا نه....

    بايد صبر كنم....

    راستش خسته شدم از بس درباره ي ايندم فكر كردم...از بس اينده رو تجسم كردم خسته شدم...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 19:9|GolnOoSh|


من خدا را دارم، 

کوله بارم بر دوش، 

سفری می باید،

سفری تا ته تنهایی محض،

هر کجا لرزیدی،

از سفر ترسیدی،

فقط آهسته بگو:

من خدا را دارم...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 13:11|GolnOoSh|


      سلااااام....

       خسته نيستم...پرانرژي ام اين دفعه...

       هرچند به حرف بقيه(درواقع اقوام و دوستان!!) اهميت نميدم اما بازم گاهي ميبينم نميشه...

       گاهي حرفي در مورد خودم ميشنوم وناراحت ميشم چون اون جوري كه ميگن نيستم...

       واقعا چه قدر بيكارن خب بشينن يه نيم نگاهي به زندگي خودشون بندازن...

       من خسته نيستم اما اين چيزا خستم ميكنه...ناراحتم ميكنه...

        سال جديدي برام شروع شده...شايد گفت سال سرنوشت واينده م..

       نميخوام به اين حرفا اهميت بدم...نميدم...امسال بايد همه چيزو نديده ونشنيده بگيرم...

       خدايا خودت كمكم كن...

       همين يكسالم بگذره...

       اميدوارم سال بعد نيام اينجا بگم همه ي تلاشمو نكردم...نتونستم...

        چون من بايد بتونم...اصلا براي همين افريده شدم شايد البته...!!!

        نميدونم ولي هركس هدفي داره در زندگيش...

        وهمه هم ميخوان به اون هدف برسن...

        اما به نظرم هيچ كس نبايد با ديگري كاري داشته باشه...هركي بايد در مسير خودش حركت كنه....

        هر كس بايد شركت كننده ي دوي مارتن خودش باشه...

        اگه به دويدن كس ديگه نگاه كنه خودش عقب ميمونه و برنده نميشه...

        اگه تصميم گرفتم يه سال واقعا تمام تلاشمو بكنم فقط براي يه لحظه لذت بردن نيست...

        البته اولش فكر شايد فكر كنم يه لحظه است اما يه عمر ارامشه...

        پس بازم با اميد و توكل به خداي خودم اميدوارم برنده ي مارتن خودم باشم...

        چراكه نه؟؟ تو هم ميتوني برنده ي مارتن خودت باشي...!!!

      

     

      


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 18:7|GolnOoSh|


     ميخوام اسوده و رها باشم...

     به هيچي فكر نكنم...هيچي..

     تلاش كردم...ميكنم ..و شايد بعدها هم تلاش كنم...

     راستي ايا پاداشي هم دارد اين تلاش ها؟؟

     نمي دونم..شايد..

     روز ها ميگذرد..به سرعت برق و باد...

     لحظه ها به يكديگر جاي مي سپارند...

      من چه ميكنم..؟؟

      من كجام؟؟

      اول راه..؟؟

     وسط راه؟

     خط پايان؟؟

     نه...

     شايد حتي ندانم كجايم...

     باور نميكنم كه اين قدر بزرگ شدم...هر چند شايد هنوز به قدري بزرگ نشده باشم كه دستم به اسمان برسد..

     باورم نميشه اصلا...!!

 

 


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 10:51|GolnOoSh|


       نمي دونم خوش حالم يا نه...

       بايد به فكرخيلي چيزا باشم كه نيستم...

       11 سال از تحصيلاتم گذشته ..سال اخره..

       نمي خوام زحمتام هدر بره...نمي خوام براي خودم ارزش قائل نشم....

       اگر خودمم براي خودم ارزش قائل نشم ديگه كسي نيست برام ارزش قائل شه..

       اما انگار نمي خواد بشه...ميخوام امسال بيشتر از هميشه بدرخشم...

      راستش مهم برام ديده شدن نيست...

      مهم اينه كه خودم ديد خوبي  داشته باشم...

      خدايا خودت كمكم كن....

       نمي خوام خودخواه باشم...نيستم ...

       گاهي بي دليل بي دليل مي خندم...!!

       هيچي نشده هنوز اما.....!!

      

      


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 12:17|GolnOoSh|



   دلم چيزي ميگويد...عقلم چيز ديگري...و قانون چيز ديگري...

 

   بدم مي ايد از همه ي قانون هاي الكي...

 

   خيلي وقت است كه ديگر به هيچ كس اعتماد ندارم...

 

  ميدانم كه همه دروغ ميگويند...

 

   خيلي ها در مورد من فكر ديگري ميكنند اما من كس ديگري هستم...

 

   هيچ كس واقعا مرا نميشناسد...

 

   از خيلي از اين تفكر ها وتصور ها بدم مي ايد...

 

   در اطرافم كمتر كسي است كه تفكري زيبا داشته باشد...

 

   گاهي ميخواهم حرف بزنم اما نمي شود...

  گاهي همه جا ساكت است اما سكوت وجود ندارد ..اين ذهن من است كه ارام است..

  پ.ن:ديروز امتحان نهايي رياضي داشتيم..نهايي خيلي اسونه...مشكل اين جاست كليداشو معلوم نيست كي مينويسه؟!..فقط اين كه احساس تاسف كردم ..كمي براي خودم..كمي براي كشورم..و مقدار قابل توجهي براي نظام اموزش و پرورش كشورم..!! انشاالله من اشتباه فكر كرده باشم..!!

  


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 20:5|GolnOoSh|


 چشمامو رو هم گذاشته بودم...

 فقط براي يه لحظه بود....فقط يه لحظه...

 اما وقتي چشمامو باز كردم...ديدم دنيام عوض شده...

 ديدم زندگيم عوض شده...

 ديدم همه چي تموم شده...همه چي...

 هر چي فكر كردم نفهميدم چرا؟..

 نفهميدم قانون اين زندگي رو...

 نفهميدم قانون گذشت زمانو...

 امان از دست اين ثانيه ها...

 امان از دست لحظه لحظه ي اين زندگي....

چه قدر زود گذشت...

 حالا زمان اين است كه تمام خاطراتم را به دست فراموشي بسپارم...

 وگرنه در باتلاق گذشته ام فرو مي روم...

 كمكي نمي خواهم....

 از هيچ كس....

 من هيچ بودم...

 هيچ هستم و هيچ خواهم شدم....

 

 


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 18:26|GolnOoSh|


خسته شددددددددم از تماااااااااااااام قانون هاااااااي طبيعت...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 7:39|GolnOoSh|


    خيلي سخته جداشم...

    خيلي سخته دل بكنم...

    از چيزايي كه دوس دارم...

    خيلي سخته اما مجبورم اين وبو واسه مدتي ترك كنم...

    برمي گردم چون كل احساسم اين جاست...كل دلم اين جاست...

    فراموشم نكنيد دوستان...!!

    باور كنيدمن دوستاي مجازيمو خيلي بيشتر دوس دارم از دوستاي به ظاهر واقعيم...

    دلم براي خونه ي كوچيكم تنگ ميشه...خيـــــــلي...

     راستي برام دعـــــــا كنيد...خواهش ميكنم...التـــماس ميكنم...

     بــــــاي دوستاي خوبم..

   


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 19:57|GolnOoSh|


   دارم جذب ميشم....

     نميدونم به كجا....

     نميدونم به طرف كدوم جاذبه....

     شايد اين دفعه جاذبه اي باشد از سوي اسمان...

     شايد اين جاذبه ي اسماني صدها برابر قوي تر از جاذبه ي زميني نيوتون باشد...

     اما چه كنم كه در برابر اين جاذبه مقاوت ميكنم...

     چون اين جاذبه تقديرم است... سرنوشتم است..

     اين سرنوشت من است كه مرا جذب ميكند و ميكشاند....

     اما من باز هم مقاومت ميكنم....چون تصميم گرفته ام تقديرم را خودم بسازم...

     وان را تغيير دهم...شايد بايد همنام ان شوم....

     مانند ان شوم....تا از ان دور شوم...

    وبعد....

     ان را خودم ميسازم...

     تنهاي تنها...

    خود خودم...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 19:41|GolnOoSh|


    باز ناراحتم...

    راستش از يه نفر خيلي بدم مياد...كه هر وقت ميبنمش ناراحت ميشم..اخه اذيتم ميكنه...

    امروزم خيلي ناراحتم كرد...

    هر چند اصــــلا از نظرم ادم نيست ولي خب چي كار كنم دست خودم كه نيست...

    نميدونين چه قدر امسال تحمل كردمش....

    راستش امروز اينقدر تو خودم ريختم و به زور يه لبخند زدم كه وقتي خونه اومدم شروع كردم به اشك ريختن..

    خب راستش خيليارو هم دوست دارم كه بعضياشونو به خاطر خودشون دوس ندارم...شايدبه خاطر كسي كه هستم وقتي پيش اونام دوسشون دارم...

     در هر صورت تو اين يه سال خيلي بهم سخت گذشت...اين يه سال شايد به ندرت روزي بوده كه عاملي براي ناراحت كردنم تو اون روز وجود نداشته.....

   اميدوارم هر چه زودتر بتونم اين ادما رو فراموش كنم....


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 12:40|GolnOoSh|


    ميخواهم ديگر به تقدير وسرنوشتم كاري نداشته باشم....

    تصميم گرفتم تقديرم را خودم بسازم....

   


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 21:34|GolnOoSh|


    نمي دونم چرا امروز حالم خوب نبود....

    به زور يه بار يه لبخند تلخ زدم...

    انگار از درون داشتم گريه ميكردم...

    راستش خيلي دير فهميدم كه نه دوستامو دوست دارم نه مدرسه م...

    نمي دونم سال بعد با جو بد كلاسمون چه كنم....ديگه حالم داره بهم ميخوره....

    هر كي فقط به فكر خودشه.

    هر فقط الكي حرف ميزنه....

    امسال داره تموم ميشه...

    سال خيلي بدي نبود...سال خيلي خوبي هم نبود...

    بيش تر از اين نه از خودم انتظار داشتم نه از بقيه...به خدا قانعم...

    ولي تنها چيزي كه ازارم داد جو بد كلاسمون  بود...

    دوستاي تظاهرگرم اذيتم كردند...اما من تحمل كردم...

    يعني امسال واقعا صبر كردن ياد گرفتم!!

    هنوزم مثل قبل دارم سعي ميكنم به كسي توجه نكنم....

    راستي 17 ساله شدم ديروز....

    17 سال از عمرم گذشت ...چه قدر زود...

    ولي ببينيد زندگي با من چه كرد...

    دوستاي خوبمو از دست دادم...

    خيلي تغيير كردم..خيلي....

    باز هم بايد بگم عيبي نداره...فقط براي دلخوشي خودم....

    باز هم بايد بگم همه چي درست ميشه....

    اتفاقي نيفتاده...

    نه...

   حداقل اين دفعه نه....

   نمي خوام به خودم اميدواري بدم...

   مي خوام منتظر بمونم....

   هر چند خيليم انتظارو دوس ندارم...

   مي خوام اعتقاداتم قوي تر شه......

   مي خوام دوباره تغيير كنم...همين...!!


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 12:19|GolnOoSh|


       خسته شدم از اين همه بي وفايي و بي رفاقتي....

       حتي دوستي هاي قديمي هم كهنه مي شوند...

       حتي دوست هاي واقعي هم همديگر را فراموش مي كنند...

       اما من كسي را فراموش نمي كنم...من دوستانم يادم نمي رود...

       اما چه كنم كه موقعي كه انتظار دارم فراموش نشوم...فراموش ميشوم...

       چه كنم كه در ذهن خيلي ها به يادماندني نيستم...

       عيبي ندارد...

       هرچيزي در اين دنيا تاوان دارد حتي بي رفاقتي و بي معرفتي...

       عيبي ندارد...

       شايد خواست خداست....و تقدير و سرنوشتم است....

       شايد قسمت وصلاح است...

       نمي دانم...

      اما به هرحال ديگر به كسي اعتماد ندارم....

      به هيچ كس...

      ديگر از كسي انتظار معرفت و دوستي ندارم...

      حالا ديگر مي توانم با خيال راحت به دنبال زندگيم بروم...!!


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 10:54|GolnOoSh|


    پلك هايم سنگيني ميكند....

    چشمانم ميسوزد و درد ميكند گاهي....

    قطره ي زلالي انگار در گوشه اي از مژه هايم افتاده....

    قطره ميلغزد و بدون عبور از روي گونه ام مي افتد....

    قطره اي ديگر بلافاصله بعد از ان بر روي گونه ام ميلغزد....

    احساسش ميكنم.....وانگار احساسم ميكند اين اشك....

    انگار به من دلداري مي دهد....

    ولي بعد از چند دقيقه با عصبانيت وخشونت دستم را روي گونه ام ميكشم....

    احساس سبك بالي ميكنم ...خالي شده ام... و اهي ميكشم...

     اما حتي لحظه اي فكر نمي كنم كه اين ها به خاطر كمك اين قطره به من است...

     وبعد به چشمانم در اينه نگاه ميكنم....

      براي لحظه اي دلم به خودم ميسوزد....

     دلم براي اين چشم ها ميسوزد...

      كه مجبورند تحمل كنند....

      طبيعي است.....

      اين چشم ها هم جزيي از وجود من است و مانند من بايد تحمل كنند همه چيز را....

      در واقع ذره ذره ي وجودم گاهي رنج مي برند....

      مقصر منطق و عقل من است....كه تصميم گرفته است...

      اين عقل من است كه روزي بايد به احساساتم وبه ذره ذره ي وجودم جواب پس دهد....

      اين دفعه تاوانش شايد سخت باشد...

      اگر به هدفش نرسد...

      سركوب ميشود....

      به اميد رسيدن به هدفم....به اميد نتيجه دادن تلاش هايم هر شبم را ميگذرانم....

      دعايم كنيد كه محتاجم....


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 22:47|GolnOoSh|