::..آدمك..::


  نمي دونم بايد ارزوهامو تو كدوم باغچه دفن كنم...

 دلم اونقدر گرفته كه هيچي روش اثر نداره....دوست دارم فرياد بزنم...

 تو ذره ذره ي وجودم احساس خستگي ميكنم...

پارسال گفتم تصميمو گرفتم گفتم كاري كه ميخواهم بكنم برنده شدن است اما نمي دانم ارزش از دست دادن ارزش هايم را دارد يانه ...

اما الان ميگم اين دنيا ارزش هيچ چيزي را ندارد...فقط بايد لذت برد...

 انگار خيلي از خودم انتظار داشتم...

 همه چي پرپر شد...

 زحمتام هيچ شد ...مني هيچ بودم بازم هيچ ماندم....

 خدايا همه چيزو ميزارم به حساب مصلحت وتقدير..

 گفته بودم تقديرم را پذيرفتم اما نه من تقديرم رو قبول نكرده بودم...

نمي دانم حقم چيه اما حق اونايي كه زندگيمو نابود كردن نفرين شدنه ...

اما ميزارم خدا خودش حقشونو بده...

من عدالت خدا را باور داشتم وسعي ميكنم باور داشته باشم....

 


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 11:56|GolnOoSh|


      پس فردا كنكور دارم وفقط باورم نمي شود....همين..

     اين يك سال خيلي سخت بود اما زود گذشت....

    خدايا مي دانم بنده ي خوبي نبودم اما به كمكت نياز دارم تا ارامش پيدا كنم....

     ديگر سپردم به خدا همه چيز را.....


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 10:55|GolnOoSh|