::..آدمك..::


   لبخند را از لبانم دزديدند...

       انتقام من هم همين است...

             لبخندشان را بدزدم...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 18:10|GolnOoSh|


 ديگر چه بگويم از حقي كه بهش نرسيدم...

 خدايا كجايي؟چه ميكني؟چرا من؟

فقط همين ها اين روزها در ذهنم نقش بسته ...

 خدايا حقم را كي بهم ميدي...خدايا شكرت ميكنم ...اما...

 اما نمي دانم چرا بهترين روزهاي زندگيم هميشه خراب ميشود..هميشه تبديل به تلخ ترين روزهايم ميشود...

 اما ميخواهم بدانم خداي عادل من ان زمان كه بندگانش در حقم بي عدالتي كردند چرا اين اجازه را داد...

 خدايا باشد دارم تمام سعيمو ميكنم كه بپذيرم اين تقدير را....سعي ميكنم قانع باشم

 من دكتر اينده شدم فقط براي همين خوش حالم كه به هدفم رسيدم اما به حقم نرسيدم...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 1:26|GolnOoSh|


    چشمانم را مي بندم...

    تمام لحظات گذشته ام مثل فيلمي بريده بريده مي بينم...

    خيلي خسته ام ازاين زندگي...

    تنها يه چيز ميتونه منو شاد كنه...

   خدايا من چه قدر لايق رنجم..؟

   خدايا باورت دارم خودت ميدوني...

   ميخوام ازهمه دور باشم.....خيلي دور...

  هنوز انتخاب نكردم كدام سياره....

  اما تنها ميخواهم تنها باشم ودور..

  خدايا اونايي كه دوسشون دارمو بهم نزديك كن خواهش مي كنم...

 خدايا ديگر تمام شده همه چيز ...ديگر قدرت مقابله با تقديرم را ندارم..

 من روي زمين افتاده ام ..و دستم را كسي نمي گيرد منتظرم........

  خدايا از فردا ديگر مجبورم بپذيرم همه چيز را...

  خدايا شرمندم نكن....

  من فقط حقمو ميخوام ...نيازيم نمي بينم بگم حقم چيه...

  خودت بهتر ميدوني...

  چشمانم باز نمي شوند...مژه هايم با اشك هايم يه هم چسبيده اند ومن حتي ناي بالا بردن دستم وپاك كردن اشك هايم را هم ندارم...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 19:15|GolnOoSh|