end...


::..آدمك..::


    چشمانم را مي بندم...

    تمام لحظات گذشته ام مثل فيلمي بريده بريده مي بينم...

    خيلي خسته ام ازاين زندگي...

    تنها يه چيز ميتونه منو شاد كنه...

   خدايا من چه قدر لايق رنجم..؟

   خدايا باورت دارم خودت ميدوني...

   ميخوام ازهمه دور باشم.....خيلي دور...

  هنوز انتخاب نكردم كدام سياره....

  اما تنها ميخواهم تنها باشم ودور..

  خدايا اونايي كه دوسشون دارمو بهم نزديك كن خواهش مي كنم...

 خدايا ديگر تمام شده همه چيز ...ديگر قدرت مقابله با تقديرم را ندارم..

 من روي زمين افتاده ام ..و دستم را كسي نمي گيرد منتظرم........

  خدايا از فردا ديگر مجبورم بپذيرم همه چيز را...

  خدايا شرمندم نكن....

  من فقط حقمو ميخوام ...نيازيم نمي بينم بگم حقم چيه...

  خودت بهتر ميدوني...

  چشمانم باز نمي شوند...مژه هايم با اشك هايم يه هم چسبيده اند ومن حتي ناي بالا بردن دستم وپاك كردن اشك هايم را هم ندارم...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 19:15|GolnOoSh|