::..آدمك..::


 چشمامو رو هم گذاشته بودم...

 فقط براي يه لحظه بود....فقط يه لحظه...

 اما وقتي چشمامو باز كردم...ديدم دنيام عوض شده...

 ديدم زندگيم عوض شده...

 ديدم همه چي تموم شده...همه چي...

 هر چي فكر كردم نفهميدم چرا؟..

 نفهميدم قانون اين زندگي رو...

 نفهميدم قانون گذشت زمانو...

 امان از دست اين ثانيه ها...

 امان از دست لحظه لحظه ي اين زندگي....

چه قدر زود گذشت...

 حالا زمان اين است كه تمام خاطراتم را به دست فراموشي بسپارم...

 وگرنه در باتلاق گذشته ام فرو مي روم...

 كمكي نمي خواهم....

 از هيچ كس....

 من هيچ بودم...

 هيچ هستم و هيچ خواهم شدم....

 

 


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 18:26|GolnOoSh|


خسته شددددددددم از تماااااااااااااام قانون هاااااااي طبيعت...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 7:39|GolnOoSh|


   دارم جذب ميشم....

     نميدونم به كجا....

     نميدونم به طرف كدوم جاذبه....

     شايد اين دفعه جاذبه اي باشد از سوي اسمان...

     شايد اين جاذبه ي اسماني صدها برابر قوي تر از جاذبه ي زميني نيوتون باشد...

     اما چه كنم كه در برابر اين جاذبه مقاوت ميكنم...

     چون اين جاذبه تقديرم است... سرنوشتم است..

     اين سرنوشت من است كه مرا جذب ميكند و ميكشاند....

     اما من باز هم مقاومت ميكنم....چون تصميم گرفته ام تقديرم را خودم بسازم...

     وان را تغيير دهم...شايد بايد همنام ان شوم....

     مانند ان شوم....تا از ان دور شوم...

    وبعد....

     ان را خودم ميسازم...

     تنهاي تنها...

    خود خودم...


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 19:41|GolnOoSh|


    باز ناراحتم...

    راستش از يه نفر خيلي بدم مياد...كه هر وقت ميبنمش ناراحت ميشم..اخه اذيتم ميكنه...

    امروزم خيلي ناراحتم كرد...

    هر چند اصــــلا از نظرم ادم نيست ولي خب چي كار كنم دست خودم كه نيست...

    نميدونين چه قدر امسال تحمل كردمش....

    راستش امروز اينقدر تو خودم ريختم و به زور يه لبخند زدم كه وقتي خونه اومدم شروع كردم به اشك ريختن..

    خب راستش خيليارو هم دوست دارم كه بعضياشونو به خاطر خودشون دوس ندارم...شايدبه خاطر كسي كه هستم وقتي پيش اونام دوسشون دارم...

     در هر صورت تو اين يه سال خيلي بهم سخت گذشت...اين يه سال شايد به ندرت روزي بوده كه عاملي براي ناراحت كردنم تو اون روز وجود نداشته.....

   اميدوارم هر چه زودتر بتونم اين ادما رو فراموش كنم....


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 12:40|GolnOoSh|


    ميخواهم ديگر به تقدير وسرنوشتم كاري نداشته باشم....

    تصميم گرفتم تقديرم را خودم بسازم....

   


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 21:34|GolnOoSh|


    نمي دونم چرا امروز حالم خوب نبود....

    به زور يه بار يه لبخند تلخ زدم...

    انگار از درون داشتم گريه ميكردم...

    راستش خيلي دير فهميدم كه نه دوستامو دوست دارم نه مدرسه م...

    نمي دونم سال بعد با جو بد كلاسمون چه كنم....ديگه حالم داره بهم ميخوره....

    هر كي فقط به فكر خودشه.

    هر فقط الكي حرف ميزنه....

    امسال داره تموم ميشه...

    سال خيلي بدي نبود...سال خيلي خوبي هم نبود...

    بيش تر از اين نه از خودم انتظار داشتم نه از بقيه...به خدا قانعم...

    ولي تنها چيزي كه ازارم داد جو بد كلاسمون  بود...

    دوستاي تظاهرگرم اذيتم كردند...اما من تحمل كردم...

    يعني امسال واقعا صبر كردن ياد گرفتم!!

    هنوزم مثل قبل دارم سعي ميكنم به كسي توجه نكنم....

    راستي 17 ساله شدم ديروز....

    17 سال از عمرم گذشت ...چه قدر زود...

    ولي ببينيد زندگي با من چه كرد...

    دوستاي خوبمو از دست دادم...

    خيلي تغيير كردم..خيلي....

    باز هم بايد بگم عيبي نداره...فقط براي دلخوشي خودم....

    باز هم بايد بگم همه چي درست ميشه....

    اتفاقي نيفتاده...

    نه...

   حداقل اين دفعه نه....

   نمي خوام به خودم اميدواري بدم...

   مي خوام منتظر بمونم....

   هر چند خيليم انتظارو دوس ندارم...

   مي خوام اعتقاداتم قوي تر شه......

   مي خوام دوباره تغيير كنم...همين...!!


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 12:19|GolnOoSh|


       خسته شدم از اين همه بي وفايي و بي رفاقتي....

       حتي دوستي هاي قديمي هم كهنه مي شوند...

       حتي دوست هاي واقعي هم همديگر را فراموش مي كنند...

       اما من كسي را فراموش نمي كنم...من دوستانم يادم نمي رود...

       اما چه كنم كه موقعي كه انتظار دارم فراموش نشوم...فراموش ميشوم...

       چه كنم كه در ذهن خيلي ها به يادماندني نيستم...

       عيبي ندارد...

       هرچيزي در اين دنيا تاوان دارد حتي بي رفاقتي و بي معرفتي...

       عيبي ندارد...

       شايد خواست خداست....و تقدير و سرنوشتم است....

       شايد قسمت وصلاح است...

       نمي دانم...

      اما به هرحال ديگر به كسي اعتماد ندارم....

      به هيچ كس...

      ديگر از كسي انتظار معرفت و دوستي ندارم...

      حالا ديگر مي توانم با خيال راحت به دنبال زندگيم بروم...!!


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 10:54|GolnOoSh|


    شايد گاهي سرپيچي از قوانين دنيا بد نباشد...

    شايد گاهي فراموش كردن خودت بد نباشد...

    شايد گاهي زندگي براي يه لحظه هم بد نباشد...

    شايد گاهي كمي شيطنت هم بد نباشد...

    شايد گاهي بي توجهي به اطرافت هم بد نباشد....

    شايد گاهي كمي استراحت در پركارترين روز زندگيت بد نباشد....

    شايد گاهي فكر كردن به صداي دوستي كه سال هاست نديديش بد نباشد...هر چند به نظرم ازار دهنده است...چون

    اولين چيزي از كسي كه ديگه نديديش فراموش ميكني صداشه!!!


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 21:57|GolnOoSh|


       ما به دنيا امده ايم تا با هر زندگي قيمت پيدا كنيم...

              نه اين كه به هر قيمتي زندگي كنيم....


: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 21:51|GolnOoSh|